یادداشتهای یک دانش اموز به نام زهرا قربانی

مطالب جالب و خواندنی برای شما، مطمئن باشید که با خواندن این وبلاگ آن را به دوستانتان هم معرفی می کنید! 👌

۲۹ مطلب توسط «زهرا قربانی» ثبت شده است

ای هدهد صبا به سبا می فرستمت

ای هدهد صبا به سبا می فرستمت

بنگر که از کجا به کجا می فرستمت

حیف است طایری چو تو در خاکدان غم

زین جا به آشیان وفا می فرستمت 

در راه عشق مرحله ی قرب و بعد نیست

می بینمت عیان و دعا می فرستمت 

هر صبح و شام قافله ای از دعای خیر

در صحبت شمال و صبا می فرستمت 

تا لشکر غمت نکند ملک دل خراب 

جان عزیز خود به نوا می فرستمت

در روی خود تفرج صنع خدای کن

کآیینه ی خدای نما می فرستمت 

تا مطربان ز شوق منت آگهی دهند

قول و غزل به ساز و نوا می فرستمت

ساقی بیا که هاتف غیبم به مژده گفت

با درد صبر کن که دوا می فرستمت

حافظ سرود مجلس ما ذکر خیر توست

بشتاب هان که اسب و قبا می فرستمت

از غزلیات حافظ شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زهرا قربانی

ترانه ی دریا

هنگام غروب که می شود روی ماسه های نرم ساحل می نشینم و لحظات پایانی روز را با انگشت می شمارم . غروب دل انگیز دریا آرامم می کند ، روحم را صفا می بخشد و مرا در دنیای خیال فرو می برد.

نور خورشید روی آینه ی موج دار دریا می افتد و آن را همچون زر ناب جلوه می دهد.هیچ تکه ابری در آسمان وسیع دلم نیست.خانم خورشید به آرامی جایش را به ستارگان درخشان و آقای ماه می دهد و به نقطه ی دیگری از جهان می رود. چه زیبا خداحافظی اش را در فضایی شاعرانه می کند و می رود.

صحنه ی زیبای رو به رویم را دوست دارم. منظره ی قشنگی است. دلم می خواهد ساعت ها به تماشای آن بنشینم و به آن چشم بدوزم .آسمان یک رنگ نیست و مانند رنگین کمان چندین رنگ را در خود جای داده است. 

موج ها آرام آرام روی هم می افتند و یک قدم جلوتر می روند . پدر و پسر همچون دو دوست قدیمی و هزار ساله بر قایق های چوبی روی آب شناورند و با هم می خندند.

پل چوبین ساحلی تا چند متر جلوتر از ماسه ها روی آب امتداد یافته است.

غروب دل انگیز دریا ، آسمان هفت رنگ بالای سرم ، موج های آرام ، پدر و پسر سوار بر قایق و شناور روی آب ، پل چوبی و قدیمی ساحلی همه و همه ترانه ی دریا را برای وجودم می نوازند.

خوانندگان عزیز ، نظرتان را در رابطه با این انشا بنویسید و عکس مربوط به این انشا را به این آدرس Z_Gh21385@mailfa.com ایمیل کنید.

با تشکر از شما بازدید کنندگان عزیز 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زهرا قربانی

قلب صورتی

heartheartbroken heart

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زهرا قربانی

خاطرات یک مسلمان

داستان زندگی یک مسلمان

 

من متولد کشور فرانسه بودم و روزی از روز های دانشجویی فهمیدم چندتا از دانشجوهای دانشگاهمان مسلمان و شیعه هستند. من کتابی را در دستشان دیدم که این طور نوشته شده بود : Quran

وقتی نامی را که دیده بودم در اینترنت جست و جو کردم با چیزهای بسیار جالب و دلنشین و زیبایی آشنا شدم و تصمیم گرفتم درمورد این دین و مذهب و کتاب بیشتر بدانم . اما در یکی از این روزها تصادف شدیدی کردم و پایم به بیمارستان کشید. نصفه شب روی تخت بیمارستان خوابیده بودم و وقتی برای نوشیدن یک لیوان آب بیدار شدم زمزمه ی آشنایی را شنیدم. خانمی که تختش کنار من بود داشت همان کتاب را با ترجمه ی فرانسوی می خواند! خوشحال شدم و سعی کردم با دقت به آن گوش دهم. صبح که بیدار شدم دیدم همان خانم دارد وسایلش را جمع می کند و مرخص شده است! از او پرسیدم : دیروز حالتان خیلی بد بود. چگونه اجازه ی ترخیص گرفتید؟! جواب داد: دیشب از خدا درخواست کردم که بهبود پیدا کنم او هم دعایم را شنید و پذیرفت. و به سرعت رفت. با دیدن این  معجزه تصمیم گرفتم که تا جایی که می توانم به پوششم اهمیت بدهم و تا جایی که می توانم کار خیر انجام دهم.

بعدها که مسلمان شدم هیچ احساس پشیمانی ای به من دست نداد.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زهرا قربانی

دانشمندان بزرگ

روزی دانشمندی به همراه پسر بچه ای کنار برکه ی کوچک و پر آبی نشسته بودند. پیرمرد سنگی در آب انداخت و گفت : همیشه دیدن این موج های دایره ای شکل حاصل از نیروی سنگ مرا سرگرم می کند. این موج ها آرامش بخش اند.

پسرک پاسخ داد : ولی من دوست دارم بدانم چگونه می توانم موج های مثلثی یا مربعی بسازم.

پیرمرد او را بسیار تشویق کرد و گفت : تو در آینده دانشمند بزرگی خواهی شد.

کسانی دانشمند واقعی هستند که به جزئیات اطراف خود می نگرند و ترسی برای بیان پرسش ها و سؤال های نامعلومشان ندارند و همواره تا پاسخ پرسش را نیابند دست برنمی دارند. آنها درجا نمی زنند و به دنبال چیزهای تازه هستند.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زهرا قربانی